وِلاتی
ماخا کَرمُن ، شُعاری روزِگارو زووُِنی مادِریم ، گِل طوقی دارو
وِلاتی تیکّه یَخ گِرتی رو اُفتو قَهَ خود یُن زووُنُن ، اَنگار عارو
دِرَختُ ریشه مُن آفَت بیگیتی نَزُنُن آفَتو یَع زَری مارو
زووُنی گُ زَمُنی لَفظی دِی بع زِ بیخُ بُن بِشُنرُفتی خُ جارو
اِبی عادَت بِکَرتِم بَر یاواشمُن دِلا دیم اُشتُری سرکِش سووارو
دِلا مِیلی به پیشتِرشُن نِدارین مِیونی اِزّه و اَرو دِزارو
هَمِش فِکری خُوُ خوردُ خوراکیم همه خُفتِن ، ایا اوشکی بیارو؟
شا لا ویرُنیا، آباد گَرتو واجیندَه پِشسِری چَلَّه بَهارو
ترجمه ی شعر
گم کردن شعار روزگار است
زبان مادریم بر حلقه دار اویزان است
"ولاتی" مانند تکه یخی در آفتاب شده
گویا صحبت کردن با این زبان مایه ننگ است
درخت وریشه مان آفت گرفته است
نمیدانم آفت است یا زهر مار
زبانی که زمانی مردم ده با آن صحبت می کردند
(الآان) از بیخ و بن انرا جارو کرده اند
دیگر به فراموشی عادت کرده ایم
دلها بر شتری سرکش سوار است
دلها میلی به گذشته خویش ندارند
میان دیروز و امروز دیواریست
همیشه به خواب و خوراک فکر می کنیم
همه خوابیده اند آیا هیچ کس بیدار است
ای کاش ویرا نی ها آبادگردد
میگویند بعداز{سرمای}زمستان بهار است
عبدالجواد صادقی
خرداد 1389
همراه: 09139595448